همستر در اروپا، آسیا و آفریقا وجود دارد ولی اولین بار این حیوان در قرون وسطی در جنوب اروپا دیده شد.
اسم همستر برگرفته از کلمه ی آلمانی همسترن Hemstern به معنای انباردهنده می باشد دلیل این نامگذاری این است که وقتی همستر وحشی باشد به اندوختن مواد غذایی می پردازد.
او لپهای بزرگ کیسه مانند خود را پر از غذا می کند و سپس آنها را در یک سوراخی زیر زمین انباشته می سازد. لپهای این حیوان که به کیسه شباهت دارد،می تواند در خود به اندازه ی نیمی از وزن بدن جانور غذا نگهداری کند.
به منظور خالی کردن لپها،همستر با پاهای جلوی خود به آنها فشار می آورد و مواد را بهخارج از دهان فوت می کند.این جانور دارای بدنی گوشتالو و دست و پاهایی کوتاه است.پشم صاف وکلفت او،در قسمت پشت به رنگهای قرمز و طلایی و در قسمت شکم به رنگ خاکستری مایل به سفید است.
همستر زیرخانواده جوندگان است که خود ۱۸ زیرگونه دارد و جزء پستانداران خونگرم به شمار می رود که در شب ها فعال است و در طول روز به استراحت می پردازد. تنها برخی از آنها به عنوان حیوانات خانگی نگهداری می شوند..
همستر یکی از پر زاد و ولدترین پستانداران است.همستر ماده هر ساله چهار یا پنج بار بچه می زاید وگاه تعداد بچه ها در هر بار زایمان به 12 می رسد.مادر در حدود چهار هفته از نوزادان نگهداری می کند.
موضوع جالب در مورد نگهداری همستر ها این است که باید شرایط مناسب برای ورزش کردن آنها را فراهم ساخت؛در غیر این صورت،همستر دچار رعشه یا فلج می شود.بنابر این، قفس همستر باید مجهز به چرخ باشد.اگر قفس فاقد چرخ باشد،باید به همستر این فرصت داده شود که گهگاه برای بازی و ورزش به خارج از قفس برود. !!!
جهت اطلاعات بیشتر به ادامه مطالب بروید.
ادامه مطلب ...
خاطره ای از دکتر محمود حسابی - جهان سوم کجاست ؟
آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟
فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان
سوم جایی است که هر کس بخواهد. مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد................!!!!!!!
پروفسور محمود حسابی
دو دوست
دو دوست با پای پیاده از جاده ای دربیابان عبور میکردند بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند . یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد . دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شنهای بیابان نوشت :
امروز بهترین دوست من بر چهر ه ام سیلی زد
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برگه افتاد نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و اورا نجات داد. بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت برروی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب از او پرسید بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را بر روی شنهای صحرا نوشتی ، ولی حالا این جمله را روی صخره حک میکنی ؟ دیگری لبخندی زد و گفت :
وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آنرا پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگی حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد .
وی در بخشی از تحقیقات خود در قالب تیمی از دانشمندان بین المللی با استفاده از این روش، ابزار ژنومیک مدرنی ارایه کرده است تا با استفاده از آن به کنکاش در زیست شناسی انگل مالاریا پرداخته تا آن را در مناطق مستعدی همچون آفریقا ریشه کن کند.
این محقق ایرانی افزود : هم اکنون یکی از مهمترین تمرکزهایمان کار بر روی ژنوم مالاریا و HIV است. به دنبال آن هستیم که با درک روشنی از آنها متوجه شویم چگونه می توان با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی تمامی افراد را در برابر بیماریهای مختلفی نظیر مالاریا مصون کرد.
دکتر ثابتی به مهر گفت : ما همواره از این نکته در تعجب و حیرت بوده ایم که چرا برخی از افراد به بیماری همچون مالاریا مبتلا می شوند اما برخی مصونیت دارند!
به گزارش مهر، دکتر ثابتی طی سالهای اخیر تحقیقات وسیع و دامنه داری را در عرصه تکامل انسانی با همکاری اریک لندر از محققن سرشناس این عرصه در جهان آغاز کرده که نتیجه آن انعکاس گام به گام این دستاوردها در معتبرترین نشریان علمی و تحقیقاتی جهان از جمله نیچر و ساینس بوده است. این محقق ایرانی مولف بیش از 20 عنوان مقاله تخصصی در این عرصه است. در عین حال از کارشناسان و متخصصان تاثیرگذار در عرصه تکامل انسانی و بیماریهای واگیردار محسوب می شود.
وی یکی از سرشناس ترین محققان آمریکا در زمینه بررسی ژنوم مالاریا بوده و از بنیاد Gates Foundation Grant نیز بالغ بر 2 میلیون دلار بودجه تحقیقاتی دریافت کرده است.
پردیس ثابتی در میان اعضای تیم تحقیقات مالاریا در دانشگاه MIT
پردیس ثابتی اخیرا نیز به عنوان یکی از 100 چهره نابغه جهان از سوی گروه بین المللی Creators Synectics معرفی شده است.
به گزارش مهر، این گروه بین المللی پردیس ثابتی از محققان برجسته دانشگاههای معتبری نظیر هاروارد، آکسفورد و MIT را به عنوان چهره چهل و نهم معرفی کرده است.
وی در این خصوص به خبرنگار مهر گفت : من هم خودم هیچ چیز در این خصوص نمی دانستم و پس از مشخص شدن از سوی یکی از رسانه های خبری مطلع شدم . در هرحال خوشحالم که موجب شادی مردم ایران شده ام.
دکتر پردیس ثابتی فارغ التحصیل دانشگاههای سرشناس جهان نظیر MIT ، آکسفورد و هاروارد آمریکاست و در جریان تحقیقات چندین ساله خود به بررسی دقیق تکامل انسانی پرداخته است.
به گزارش مهر، این محقق سرشناس سومین زنی لقب گرفته است که با بالاترین درجات از مدرسه پزشکی هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده است. به گفته دانشمندان تحقیقات این پژوهشگر ایرانی دانش بشری درخصوص تکامل انسانی را کامل می کند.
شبکه خبری سی.ان.ان نیز اخیرا در گزارشی؛ وی را به عنوان یکی از 8 دانشمند و محققی در سراسرجهان عنوان کرده است که موجب ایجاد تغییراتی در جهان خواهند شد. !!
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین » نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.» آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
ماریون دولن
__._,_.___
سقراط
در یونان باستان، سقراط به دانش زیادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی یکی از آشنایانش، فیلسوف بزرگ را دید و گفت:سقراط، آیا میدانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟“سقراط جواب داد: ”یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، پالایش سهگانه نام دارد .
آشنای سقراط: ”پالایش سهگانه؟“
سقراط: ”درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه میخواهی بگویی. اولین مرحله پالایش حقیقت است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی حقیقت است؟“
آشنای سقراط: ”نه، در واقع من فقط آن را شنیدهام و...“
سقراط: ”بسیار خوب، پس تو واقعا نمیدانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالایش خوبی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟“
آشنای سقراط: ”نه، برعکس...“
سقراط: ” پس تو میخواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله پالایش سودمندی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟“
آشنای سقراط: ” نه، نه حقیقتا.“
سقراط نتیجهگیری کرد: ”بسیار خوب، اگر آنچه که میخواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا میخواهی به من بگویی؟“
اینچنین است که سقراط فیلسوف بزرگی بود و به چنان مقام والایی رسیده بود.
خاطره شنیدنی اکبر عبدی از حسین پناهی
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطرهای از همکار سابقش میگوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.اکبرعبدی میگوید: ))یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم!((
گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا.
ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد، اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد!
آفتابگردان راهش را خوب می داند و کارش را دقیق میشناسد. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری دیگر ندارد. او همه زندگیاش را وقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید...
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد و بدون خدا، انسان نیز دوام نخواهد آورد.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر "تویی" نمیماند. و گفت من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پُر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفتگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند. زیرا که او در آفتاب غرق شده بود...
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید میداد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظی کردم، داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان، همه را به یاد آفتاب میاندازد! ولی نام انسان، آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم...
سخنان زیبای بزرگان
مردان بزرگ اراده می کنند و مردان کوچک آرزو
پرسش های ما افکار ما را می سازند.
اگر دنبال موفقیت نروید، خودش دنبال شما نخواهد آمد.
چون قنوت درختان همیشه سبز باشید.
مواظب باشید موقع حسابرسی، خودتان به خودتان زیاد تخفیف ندهید.
خدا روزی بنده مومن خویش را از جایی که انتظار ندارد می رساند. پیامبر اکرم (ص)
خوشرویی ریسمان محبت است. امام علی (ع)
به خدا توکل کن، کفایتت می کند.
هر که از خطای دیگران بگذرد خدا از گناهش بگذرد. پیامبر اکرم (ص)
جهان هر کس به اندازه وسعت فکر اوست.
خدا را از یاد نبریم.
فرمان خدا را عزیز بدار تا خدا تو را عزیز بدارد.
دیگر به خدا نمی گویم مشکل بزرگی دارم، به مشکلم می گویم خدای بزرگی دارم.
به زبانت اجازه نده قبل از اندیشه ات به کار افتد.
در ترازوی اعمال چیزی سنگین تر از خوشخویی نیست. پیامبر اکرم (ص)
به آنان که در زمینند رحم کن تا آنکه در آسمان است به تو رحم کند. پیامبر اکرم (ص)
کلید شناخت، تلاش برای آگاهی از آن چیزی است که در پس هر چیز نهفته است.
مردان بزرگ دیر وعده می دهند ولی زود عمل می کنند.
در هر چیز که چشمانت می بیند، موعظه ای هست.
هر که فقیری کند، فقیر شود. پیامبر اکرم (ص)
حسین (ع) آخرین نمازش را هم اول وقت خواند.
روح های بزرگ دردهای بزرگ دارند.
تلاش کنیم ندیدها را ببینیم، دیدن آنچه که همه می بینند هنر نیست.
دل از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال
داشتن هیچ چیز به بهای معصیت خدا نمی ارزد.
فقیر آن نیست که کم دارد، بلکه آن است که بیشتر می طلبد.
وقتی خواستی کاری را انجام دهی ، تامل کن تا خدا راه آن را به تو نشان دهد. پیامبر اکرم (ص)
بزرگترین اشتباه آن است که انسان از اشتباه کردن بترسد.
برای شاد کردن دیگران آرزوهایشان را بفهم.
کسانی که گذشته را فراموش می کنند، مجبور به تکرار آن هستند.
فرق طوفان و نسیم فقط در نوع برخورد آنها است.
با پدر و مادر خود چنان رفتار کن که از فرزندان خود انتظار داری.
چراغ دروغ، بی فروغ است.
ماموریت ما در زندگی بی مشکل زندگی کردن نیست، با انگیزه زندگی کردن است.
رودخانه های عمیق تر، آرام ترند.
آرزو ها و آزها تبر قامت های سرفرازند.
بزرگترین پاداش دعا آرامش است.
همیشه سراخ خدا را از خودتان بگیرید.
تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند، فاصله این دو را زندگی کنیم.
نیکبخت ترین مردم کسی است که کردار به سخاوت بیاراید و گفتار به راستی. پیامبر اکرم (ص)
برای آدم های فعال 7 روز هفته دارای 7 امروز است و برای آدم های تنبل 7 روز هفته دارای 7 فردا
راز تو در بند توست، اگر آن را فاش کردی تو در بند آنی امام علی (ع)
برای پناهندگی به درگاه خدا نیاز به ویزا نیست.
تصمیمات خدا
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .
وقتی به قله رسید ند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت:می بینی؟بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم .
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .
این سرگذشتی رو که الان میخواین مرور کنید شاید قبل از این هم یا بهش برخورد کردین یا مشابهش رو خونده باشین ولی فکر می کنم علیرغم تکراری بودن به خواندش می ارزه !
ارزشمندترین چیزهای زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه دردل حس میشوند .پس از 21 سال زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد . آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم . آن شب طبق توصیه همسرم به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم .
مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست ! به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دوتایی امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد .آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم.
وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی نگران بود ولی آماده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد . وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند .
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود .دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من می نگرد ! و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم .هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم .وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم .
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم .
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم .چندی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید ! یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود :
نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم . در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم.
هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست .زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود .
دانشگاه استنفورد
خانمی با لباس کتان راهراه و شوهرش با کت وشلوار نخنماشدهی خانهدوز در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند.
مرد به آرامی گفت: مایل هستیم رئیس را ببینیم..
منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان تمام روز گرفتارند.
خانم جواب داد: ما منتظر خواهیم شد.
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت، به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رئیس شود، هرچند که این کار نامطبوع بود که همواره از آن اکراه داشت. و به رئیس گفت: شاید اگر چند دقیقه ای آنان را ببینید، پی کارشان بروند.
رئیس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او، وقت ملاقات با آنها را نداشت. به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رئیس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.
خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. او اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثهای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.
رئیس تحت تاثیر قرار نگرفته بود ... او یکه خورده بود. با غیظ گفت: خانم محترم ما نمیتوانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و میمیرد ، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان میشود!
خانم به سرعت توضیح داد: آه ، نه. نمیخواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.? رئیس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانهدوز آن دو را برانداز کرد و گفت : یک ساختمان !میدانید هزینهی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت ونیم میلیون دلار است.
خانم یک لحظه سکوت کرد. رئیس خشنود بود. شاید حالا میتوانست ازشرّشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟شوهرش سر تکان داد. قیافه رئیس دستخوش سر درگمی و حیرت بود.
آقا و خانم'لیلاند استنفورد' بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند ، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.
مراقب باش ...
مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را می سازد
مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را می سازد
مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را می سازد
مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را می سازد
مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را می سازد...
قراره غرق هم باشیم
از این دریا نترسونم
تو لب تر کن یه دریا رو به آتیشت بسووزونم
اگه کهنه م بگو نو شو
اگه پیرم جَوون می شم
دلت میخواد کی باشم؟
من از فردا همون میشم
تو لیلا نیستی امّا میخوام پای تو مجنون شم
دلم بد جور لرزیده
بذار داغونِ داغونِ شم
اگه دنیا به کامِت نیست
اگه بازم دلت خُوونه
یکی هست چرخ دنیا رو به کام تو بچرخوونه
یکی که با خیال تو رو دریا خونه می سازه
داره هر چی رو که برده
پای عشق تو می بازه
جملات زیبا
از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار.
هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو، کارگردان همیشه سختترین نقشها را به بهترین بازیگر میدهد.
خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان توانایی آن را در تو دیده است.
باران رحمت خدا همیشه میبارد، تقصیر ماست که کاسههایمان را بر عکس گرفتهایم.
دوست داشتن یک نوع باوره، خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد.
دوری فقط تعبیری است که فاصلهها از ما دارند، اما بیخبرند از نزدیکی دلهایمان.
زندگی حکمت اوست، زندگی دفتری از حادثههاست، چند برگی را تو برگ میزنی و مابقی را قسمت.
سعی کنید آنچه را دوست دارید بدست آورید و گرنه ناگزیر خواهید شد هر چه را که بدست میآورید دوست داشته باشید.
بیرون زتو نیست هر آنچه در عالم هست، از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.
به خدا گفتم به من همه چیز بده تا از زندگی لذت ببرم، خدا گفت: به تو زندگی دادم تا ازهمه چیز لذت ببری.